|
Tuesday, January 10, 2006 | - | مريم مجدليه از نگاه گرگورى کبير |
|
گِرِگورىِ کبير (Gregoery the Great) در موعظهى 33 خود، مىگويد:
We believe that this woman [Mary Magdalen] is Luke's female sinner, the woman John calls Mary, and that Mary from whom Mark says seven demons were cast out. (Hanc vero quam Lucas peccatricem mulierem, Joannes Mariam nominat, illam esse Mariam credimus de qua Marcus septem dæmonia ejecta fuisse testatur) به باورِ ما، اين زن [مريم مجدليه] همان زنِ گناهکارِ لوقاست، و همان زنى که يوحنا، مريم مىنامد، و همان مريمى، که مَرقس مىگويد، از او، هفت ديو بيرون رفته است. "همان زنِ گناهکارِ لوقا" اشاره دارد به - و در همين باب:
(36) و يکى از فريسيان، از او، وَعده خواست، که با او غذا خورد، پس به خانهى فريسى درآمده، بنشست (37) که ناگاه، زنى، که در آن شهر، گناهکار بود، چون شنيد، که در خانهى فريسى، به غذا نشسته است، شيشهاى از عطر آورده (38) در پشتِ سَرِ او، نزدِ پاهايش، گريان، بايستاد، و شروع کرد به شستنِ پاىهاىِ او، به اَشکِ خود، و خشکانيدنِ آنها، به موىِ سَرِ خود، و پاىهاى وى را بوسيده، آنها را، به عطر، تدهين کرد (39) چون فريسىاى، که از او وعده خواسته بود، اين را بديد، با خود مىگفت، که اين شخص، اگر نبى بودى، هرآينه دانستى، که اين، کدام و چگونه زن است، که او را لمس مىکند، زيرا گناهکارىست (40) عيسا جواب داده، به وى گفت: "اى شمعون، چيزى دارم، که به تو بگويم" () گفت: "اى استاد بگو" (41) گفت: "طلبکارى را، دو بدهکار بود، که از يکى، پانصد، و از ديگرى، پنجاه دينار طلب داشتى (42) چون چيزى نداشتند که ادا کنند، هر دو را بخشيد () بگو، کدام يک از آن دو را، زيادتر محبت خواهد نمود؟" (43) شمعون، در جواب گفت: "گمان مىکنم، آن که، او را، زيادتر بخشيد" به وى گفت: "نيکو گفتى" (44) پس به سوى آن زن اشاره نموده، به شمعون گفت: "اين زن را نمىبينى () به خانهى تو آمدم، آب، به جهتِ پاىهاى من، نياوردى، ولى اين زن، پاىهاى مرا، به اشکها شست، و به موىهاى سَرِ خود، آنها را خشک کرد (45) مرا نبوسيدى، ليکن اين زن، از وقتى که داخل شدم، از بوسيدنِ پاىهاى من، بازنايستاد (46) سَرِ مرا، به روغن، مَسح نکردى، ليکن او، پاىهاى مرا، به عطر، تدهين کرد (47) از اين جهت، به تو مىگويم، گناهانِ او، که بسيار است، آمرزيده شد، زيرا که محبتِ بسيار نموده است، ليکن آن که آمرزشِ کمتر يافت، محبتِ کمتر مىنمايد" (48) پس به آن زن گفت: "گناهانِ تو آمرزيده شد" (49) و اهلِ مجلس، در خاطرِ خود، تفکر آغاز کردند، که اين، کيست، که گناهان را هم مىآمرزد (50) پس به آن زن گفت: "ايمانَت، تو را، نجات داده است، به سلامتى، روانه شو!" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 7) و "همان زنى که يوحنا، مريم مىنامد" اشاره دارد به:
(1) و شخصى، ايلعازر نام، بيمار بود، از اهلِ بيتعَنيَا، که دهِ مريم، و خواهرَش، مرتا بود (2) و مريم، آن است که خداوند را، به عَطر، تدهين ساخت، و پاىهاى او را، به موى خود، خشکانيد، که برادرَش ايلعازر، بيمار بود (3) پس خواهرانَش، نزدِ او، فرستاده، گفتند: "اى آقا، اينک آن که او را دوست مىدارى، مريض است" (4) چون عيسا اين را بشنيد، گفت: "اين مرض تا به موت نيست، بلکه براى جلالِ خدا، تا پسرِ خدا، از آن جلال يابد" (5) و عيسا، مرتا، و خواهرَش، و ايلعازر را، محبت مىنمود (6) پس چون شنيد که بيمار است، در جايى که بود، دو روز توقف نمود (7) و بعد از آن، به شاگردانِ خود گفت: "باز به يهوديه برويم" (8) شاگردان، او را گفتند: "اى معلم، الان يهوديان مىخواستند، تو را، سنگسار کنند، و آيا باز مىخواهى بدانجا بروى" (9) عيسا جواب داد: "آيا ساعتهاى روز، دوازده نيست، اگر کسى در روز راه رود، لغزش نمىخورد، زيرا که نورِ اين جهان را مىبيند (10) وليکن اگر کسى در شب راه رود، لغزش خورد، زيرا که نور، در او نيست" (11) اين را گفت، و بعد از آن، به ايشان فرمود: "دوستِ ما، ايلعازر، در خواب است، اما مىروم، تا او را بيدار کنم" (12) شاگردانِ او گفتند: "اى آقا، اگر خوابيده است، شفا خواهد يافت" (13) اما عيسا، در بارهى موتِ او سخن گفت، و ايشان گمان بردند، که از آرامىِ خواب مىگويد (14) آنگاه عيسا، علانيتاً، بديشان گفت: "ايلعازر مرده است (15) و براى شما خشنود هستم، که در آنجا نبودم، تا ايمان آريد، ولاکن نزدِ او برويم" (16) پس توما، که به معنىِ توأم باشد، به همشاگردانِ خود گفت: "ما نيز برويم تا با او بميريم" (17) پس چون عيسا آمد، يافت، که چهار روز است، در قبر مىباشد (18) و بيتعَنيَا، نزديکِ اورشليم بود، قريب به پانزده تير پرتاب (19) و بسيارى از يهود، نزدِ مرتا و مريم آمده بودند، تا به جهتِ برادرِشان، ايشان را، تسلى دهند (20) و چون مرتا شنيد، که عيسا مىآيد، او را استقبال کرد، ليکن مريم در خانه نشسته، ماند (21) پس مرتا به عيسا گفت: "اى آقا، اگر در اينجا مىبودى، برادرِ من نمىمُرد (22) وليکن الآن نيز مىدانم، که هر چه از خدا طلب کنى، خدا، آن را، به تو خواهد داد" (23) عيسا بدو گفت: "برادرِ تو خواهد بَرخاست" (24) مرتا به وى گفت: "مىدانم که در قيامت روزِ بازپسين خواهد برخاست" (25) عيسا بدو گفت: "من قيامت و حيات هستم () هر که به من ايمان آورد، اگر مُرده باشد، زنده گردد (26) و هر که زنده بُوَد، و به من ايمان آورد، تا به ابد، نخواهد مُرد، آيا اين را باور مىکنى" (27) او گفت: "بلى، اى آقا، من ايمان دارم، که تويى مسيح، پسرِ خدا، که در جهان، آينده است" (28) و چون اين را گفت، رفت، و خواهرِ خود، مريم را، در پنهانى خوانده، گفت: "استاد آمده است، و تو را مىخواند" (29) او چون اين را بشنيد، به زودى، برخاسته، نزدِ استاد آمد (30) و عيسا، هنوز، واردِ دِه نشده بود، بلکه در جايى بود، که مرتا او را ملاقات کرد (31) و يهوديانى، که در خانه با او بودند، و او را تسلّى مىدادند، چون ديدند، که مريم برخاسته، به تعجيل، بيرون مىرود، از عقبِ او آمده، گفتند، به سَرِ قبر مىرود، تا در آنجا گريه کند (32) و مريم، چون به جايى که عيسا بود، رسيد، او را ديده، بَر قدمهاى او افتاد، و بدو گفت: "اى آقا، اگر در اينجا مىبودى، برادرِ من نمىمُرد" (33) عيسا، چون او را گريان ديد، و يهوديان را هم که با او آمده بودند، گريان يافت، در روحِ خود، به شدّت، مُکدّر شده، مُضطرب گشت (34) و گفت: "او را کجا گذاردهايد؟" () به او گفتند: "اى آقا، بيا و ببين" (35) عيسا بگريست (36) آنگاه يهوديان گفتند: "بنگريد، چه قدر او را دوست مىداشت" (37) بعضى از ايشان گفتند: "آيا اين شخص، که چشمانِ کور را باز کرد، نتوانست امر کند، که اين مرد نيز نميرد" (38) پس عيسا، باز مُکدّر شده، نزدِ قبر آمد، و آن غارهاى بود، سنگى، بَر سَرش گذارده (39) عيسا گفت: "سنگ را برداريد" () مرتا، خواهرِ ميّت، بدو گفت: "اى آقا، الآن مُتعفن شده، زيرا که چهار روز گذشته است" (40) عيسا به وى گفت: "آيا به تو نگفتم، اگر ايمان بياورى، جلالِ خدا را خواهى ديد" (41) پس سنگ را، از جايى که ميّت گذاشته شده بود، بَرداشتند () عيسا، چشمانِ خود را، بالا انداخته، گفت: "اى پدر، تو را شکر مىکنم، که سخنِ مرا شنيدى (42) و من مىدانستم، که هميشه سخنِ مرا مىشنوى، ولکن به جهتِ خاطرِ اين گروه، که حاضراند، گفتم، تا ايمان بياورند، که تو مرا فرستادى" (43) چون اين را گفت، به آوازِ بلند، ندا کرد: "اى ايلعازر، بيرون بيا" (44) در حال، آن مُرده، دَست و پاى بسته، بيرون آمد، و روى او، به دستمالى پيچيده بود، عيسا، بديشان گفت: "او را باز کنيد، و بگذاريد برود" (45) آنگاه بسيارى از يهوديان، که با مريم آمده بودند، چون آن چه عيسا کرد، ديدند، بدو ايمان آوردند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 11) و "همان مريمى، که مَرقس مىگويد، از او، هفت ديو بيرون رفته است" اشاره دارد به - و در همين باب:
(9) و صبحگاهانِ روزِ اولِ هفته، چون بَرخاسته بود، نخستين، به مريمِ مجدليه، که از او، هفت ديو، بيرون کرده بود، ظاهر شد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 16) به باورِ گِرِگورىِ کبير، "هفت ديو"، "همه گونه فساد" (all the vices) يا به عبارتِ ديگر، "هفت گناهِ کبيره" است:
(Et quid per septem dæmonia, nisi universa vitia designantur?) اين گِرِگورىست، که براى نخستين بار، اين گناهان را، دستهبندى مىکند. او مىگويد، که گناهکارِ گمنامِ لوقا، يعنى مريمِ مجدليه، پاى مسيح را، با عَطرى تدهين کرد، که تنِ خود را، براى اعمالِ ناشايست، با آن، مُعطر مىکرد:
(Liquet...quod illicitus actibus prius mulier intenta unguentum sibi pro odore suæ carnis adhibuit) و باز مىگويد، که او، با اين فداکارى، سَيئاتِ خود را، تماماً، مُبدّل به حَسَنات کرد:
(Convertit ad virtutum numerum criminum, ut totum serviret Deo in poenitentia) |
پانويس: |
1. در عهدِ جديد آمده که:
(1) پس شش روز قبل از عيدِ فصح، عيسا به به بيتِعَنيا آمد، جايى که ايلعازرِ مُرده را، از مُردگان، برخيزانده بود (2) و براى او، در آنجا شام حاضر کردند، و مرتا خدمت مىکرد، و ايلعازر، يکى از مَجلسيانِ با او بود (3) آنگاه مريم، رَطلى از عطرِ سُنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پاىهاى عيسا را تدهين کرد، و پاىهاى او را، از موىهاى خود، خشکانيد، چنان که خانه از بوى عطر پُر شد (4) پس يکى از شاگردانِ او، يعنى يهوداى اسخريوطى، پسرِ شمعون، که تسليمکنندهى وى بود، گفت: (5) "براى چه اين عطر، به سيصد دينار فروخته نشد، تا به فقرا داده شود؟" (6) و اين را، نه از آن رو گفت، که پرواى فقرا مىداشت، بلکه از آن رو که دزد بود، و خريطه، در حَوالهى او، و از آن چه، در آن انداخته مىشد، بَرمىداشت (7) عيسا گفت: "او را واگذار، زيرا که به جهتِ روزِ تکفينِ من، اين را نگاه داشته است (8) زيرا که فقرا هميشه با شما مىباشند، و اما من، همه وقت، با شما نيستم" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 12) 2. در عهدِ جديد آمده که:
(2) و زنان چند، که از ارواحِ پليد و مَرضها، شفا يافته بودند، يعنى مريمِ مَعروف به مَجدليه، که از او، هَفت ديو، بيرون رفته بودند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 8) |
منابع: |
Gregory the Great's Homily 33 ... |
| End |
| |
Previous Entry Home Next Entry
| Hide |
|