|
Tuesday, January 24, 2006 | - | مريم مجدليه در انجيل دوازده مقدس - 2 |
|
پانويس: |
1. در عهدِ جديد آمده که:
(1) و چون عيسا، در ايّامِ هيروديسِ پادشاه، در بيتِلحم يهوديه تولد يافت، ناگاه، مَجوسى چند، از مشرق، به اورشليم آمده، گفتند: (2) "کجاست، آن مولود، که پادشاهِ يهود است، زيرا که ستارهى او را، در مشرق ديدهايم، و براى پرستشِ او آمدهايم" (3) اما هيروديسِ پادشاه، چون اين را شنيد، مُضطرب شد، و تمامِ اورشليم با وى (4) پس همهى رؤساى کهَنه و کاتبانِ قوم را، جمع کرده، از ايشان پرسيد، که مسيح، کجا بايد متولد شود (5) بدو گفتند، در بيتِلحمِ يهوديه، زيرا که از نبىاى، چنين مکتوب است (6) و تو اى بيتِلحم، در زمينِ يهودا، از سايرِ سَردارانِ يهودا، هرگز کوچکتر نيستى، زيرا که از تو، پيشوايى، يه ظهور خواهد آمد، که قومِ من، اسرائيل را، رعايت خواهد نمود (7) آنگاه هيروديس، مَجوسيان را، در خلوت خوانده، وقتِ ظهورِ ستاره را، از ايشان تحقيق کرد (8) پس ايشان را، به بيتِلحم روانه نموده، گفت: "برويد، و از احوالِ آن طفل، به تدقيق، تفحّص کنيد، و چون يافتيد، مرا خبر دهيد، تا من نيز آمده، او را پرستش نمايم" (9) چون سخنِ پادشاه را شنيدند، روانه شدند، که ناگاه، آن ستارهاى، که در مشرق ديده بودند، پيشِ روى ايشان مىرفت، تا فوق، آنجايى که طفل بود، رسيده، بايستاد (10) و چون ستاره را ديدند، بىنهايت شاد و خوشحال گشتند (11) و به خانه دَرآمده، طفل را، با مادرَش، مريم، يافتند، و به روى دَرافتاده، او را پرستش کردند، و ذخائرِ خود را، گشوده، هداياى طلا و کندُر و مُرّ، به وى گذرانيدند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 2) 2. در عهدِ جديد آمده که:
(6) و هنگامى که عيسا، در بيتِعَنيا، در خانهى شمعونِ اَبرَص شد (7) زنى، با شيشهى عطرِ گرانبها، نزدِ او آمده، چون بنشست، بَر سَرِ وى ريخت (8) اما، شاگردانَش، چون اين را ديدند، غضب نموده، گفتند: "چرا اين اسراف شده است؟ (9) زيرا ممکن بود، اين عطر، به قيمتِ گران فروخته، و به فقرا داده شود" (10) عيسا، اين را دَرک کرده، بديشان گفت: "چرا بدين زن زحمت مىدهيد، زيرا کارِ نيکو به من کرده است (11) زيرا که فقرا را، هميشه نزدِ خود داريد، اما مرا هميشه نداريد (12) و اين زن، که عطر را، بَر بدنَم ماليد، به جهتِ دَفنِ من کرده است (13) هر آينه به شما مىگويم، هر جايى که در تمامِ عالم، بدين بشارت موعظه کرده شود، کارِ اين زن نيز، به جهتِ يادگارىِ او، مَذکور خواهد شد" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 26)
(3) و هنگامى که او، دَر بيتِعَنيا، در خانهى شمعونِ اَبرَص، به غذا نشسته بود، زنى، با شيشهاى از عطرِ گرانبها، از سنبلِ خالص، آمده، شيشه را شکسته، بَر سَرِ وى ريخت (4) و بعضى، در خود، خشم نموده، گفتند: "چرا اين عطر تلف شد؟ (5) زيرا ممکن بود، اين عطر، زيادتر از سيصد دينار فروخته، به فقرا، داده شود" و آن زن را سَرزَنش نمودند (6) اما عيسا گفت: "او را واگذاريد، از براى چه او را زحمت مىدهيد، زيرا که با من کارى نيکو کرده است (7) زيرا که فقرا را هميشه با خود داريد، و هرگاه بخواهيد، مىتوانيد، با ايشان احسان کنيد، ليکن مرا با خود، دائماً، نداريد (8) آن چه در قوّهى او بود، کرد، زيرا که جَسدِ مرا، به جهتِ دفن پيش تدهين کرد (9) هر آينه به شما مىگويم، در هر جايى از تمامِ عالم، موعظه شود، آن چه اين زن کرد نيز، به جهتِ يادگارىِ وى، مَذکور خواهد شد" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 14)
(36) و يکى از فريسيان، از او، وَعده خواست، که با او غذا خورد، پس به خانهى فريسى درآمده، بنشست (37) که ناگاه، زنى، که در آن شهر، گناهکار بود، چون شنيد، که در خانهى فريسى، به غذا نشسته است، شيشهاى از عطر آورده (38) در پشتِ سَرِ او، نزدِ پاهايش، گريان، بايستاد، و شروع کرد به شستنِ پاىهاىِ او، به اَشکِ خود، و خشکانيدنِ آنها، به موىِ سَرِ خود، و پاىهاى وى را بوسيده، آنها را، به عطر، تدهين کرد (39) چون فريسىاى، که از او وعده خواسته بود، اين را بديد، با خود مىگفت، که اين شخص، اگر نبى بودى، هرآينه دانستى، که اين، کدام و چگونه زن است، که او را لمس مىکند، زيرا گناهکارىست (40) عيسا جواب داده، به وى گفت: "اى شمعون، چيزى دارم، که به تو بگويم" () گفت: "اى استاد بگو" (41) گفت: "طلبکارى را، دو بدهکار بود، که از يکى، پانصد، و از ديگرى، پنجاه دينار طلب داشتى (42) چون چيزى نداشتند که ادا کنند، هر دو را بخشيد () بگو، کدام يک از آن دو را، زيادتر محبت خواهد نمود؟" (43) شمعون، در جواب گفت: "گمان مىکنم، آن که، او را، زيادتر بخشيد" به وى گفت: "نيکو گفتى" (44) پس به سوى آن زن اشاره نموده، به شمعون گفت: "اين زن را نمىبينى () به خانهى تو آمدم، آب، به جهتِ پاىهاى من، نياوردى، ولى اين زن، پاىهاى مرا، به اشکها شست، و به موىهاى سَرِ خود، آنها را خشک کرد (45) مرا نبوسيدى، ليکن اين زن، از وقتى که داخل شدم، از بوسيدنِ پاىهاى من، بازنايستاد (46) سَرِ مرا، به روغن، مَسح نکردى، ليکن او، پاىهاى مرا، به عطر، تدهين کرد (47) از اين جهت، به تو مىگويم، گناهانِ او، که بسيار است، آمرزيده شد، زيرا که محبتِ بسيار نموده است، ليکن آن که آمرزشِ کمتر يافت، محبتِ کمتر مىنمايد" (48) پس به آن زن گفت: "گناهانِ تو آمرزيده شد" (49) و اهلِ مجلس، در خاطرِ خود، تفکر آغاز کردند، که اين، کيست، که گناهان را هم مىآمرزد (50) پس به آن زن گفت: "ايمانَت، تو را، نجات داده است، به سلامتى، روانه شو!" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 7)
(1) پس شش روز قبل از عيدِ فصح، عيسا به به بيتِعَنيا آمد، جايى که ايلعازرِ مُرده را، از مُردگان، برخيزانده بود (2) و براى او، در آنجا شام حاضر کردند، و مرتا خدمت مىکرد، و ايلعازر، يکى از مَجلسيانِ با او بود (3) آنگاه مريم، رَطلى از عطرِ سُنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پاىهاى عيسا را تدهين کرد، و پاىهاى او را، از موىهاى خود، خشکانيد، چنان که خانه از بوى عطر پُر شد (4) پس يکى از شاگردانِ او، يعنى يهوداى اسخريوطى، پسرِ شمعون، که تسليمکنندهى وى بود، گفت: (5) "براى چه اين عطر، به سيصد دينار فروخته نشد، تا به فقرا داده شود؟" (6) و اين را، نه از آن رو گفت، که پرواى فقرا مىداشت، بلکه از آن رو که دزد بود، و خريطه، در حَوالهى او، و از آن چه، در آن انداخته مىشد، بَرمىداشت (7) عيسا گفت: "او را واگذار، زيرا که به جهتِ روزِ تکفينِ من، اين را نگاه داشته است (8) زيرا که فقرا هميشه با شما مىباشند، و اما من، همه وقت، با شما نيستم" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 12) 3. در عهدِ جديد آمده که:
(1) و در روزِ سيّم، در قاناى جليل، عروسى بود، و مادرِ عيسا، در آنجا بود (2) و عيسا و شاگردانَش را نيز، به عروسى، دَعوت کردند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 2) 4. در عهدِ جديد آمده که:
(12) و بعد از آن، او با مادر و برادران و شاگردانِ خود، به کفرناحوم آمد، و در آنجا، ايّامى کم، ماندند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 2) 5. در عهدِ جديد آمده که:
(19) و در کنارهى راه، يک درختِ انجير ديده، نزدِ آن آمد، و جُز برگ، بَر آن، هيچ نيافت، پس آن را گفت: "از اين به بعد، ميوه، تا به ابد، بَر تو نشود" که در ساعت، درختِ انجير خُشکيد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 21)
(13) ناگاه، درختِ انجيرى، که بَرگ داشت، از دور ديده، آمد، تا شايد چيزى بَر آن بيابد، امّا چون نزدِ آن رسيد، جُز بَرگ، بَر آن، هيچ نيافت، زيرا که موسمِ انجير نرسيده بود (14) پس عيسا توجّه نموده بدان، فرمود: "از اين پس، تا به اَبد، هيچکس از تو، ميوه نخواهد خورد" و شاگردانَش شنيدند [...] (20) صبحگاهان، دَر اَثناى راه، درختِ انجير را، از ريشه، خشک يافتند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 11) مگر لوقا نمىگويد: "موسمِ انجير، نرسيده بود"، مگر عيسا مسيح، خود نمىداند؟
(32) پس از درختِ انجير، مَثلَش را فراگيريد، که چون شاخهاش نازک شده، بَرگها مىآورد، مىفهميد، که تابستان نزديک است (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 24)
(28) الحال از درختِ انجير، مَثلَش را فراگيريد، که چون شاخهاش نازک شده، بَرگ مىآورد، مىدانيد، که تابستان نزديک است (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 13)
(29) و براى ايشان، مَثلى گفت، که درختِ انجير، و سايرِ درختان را، مُلاحظه نماييد (30) که چون مىبينيد، شکوفه مىکند، خود مىدانيد، که تابستان نزديک است (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 21) پس چرا در "انجيلهاى چهارگانه" هماره درختان را نفرين مىکند؟ آيا درخت، نمادِ زن است؟
(6) پس اين مَثل را آورد، که شخصى، درختِ انجيرى، در تاکستانِ خود، غَرس نمود، و چون آمد، تا ميوه از آن بجويد، چيزى نيافت (7) پس به باغبان گفت: "اينک سه سال است، مىآيم، که از اين درختِ انجير، ميوه بطلبم، و نمىيابم، آن را ببُر، چرا زمين را نيز باطل سازد" (8) در جوابِ وى گفت: "اى آقا! امسال هم، آن را مُهلت ده، تا گِردَش را کنده، کود بريزم (9) پس اگر ثمر آوَرَد - والا بعد از آن، آن را ببُر" (10) و روزِ سبت، در يکى از کنايس، تعليم مىداد (11) و اينک زنى، که مُدّتِ هجده سال، روح ضعف مىداشت، و مُنحنى شده، ابداً نمىتوانست راست بايستد، در آنجا بود (12) چون عيسا، او را ديد، وى را خوانده، گفت: "اى زن! از ضعفِ خود، خلاص شو!" (13) و دستهاى خود را، بَر وى گذارد، که در ساعت، راست شده، خدا را تمجيد نمود (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 13) در داستانِ "گسستن از يهوديت" هم، مريم مىگويد: "منام، مريم، تاکى، درختى ...". اما در "انجيلهاى چهارگانه" داستانى هست، که آغازى، مشابهِ اين قطعهى "انجيل دوازده مقدس" دارد:
(1) و چون خداوند دانست، که فريسيان مُطلع شدهاند، که عيسا، بيشتر از يحيا، شاگرد پيدا کرده، تعميد مىدهد (2) با اين که عيسا تعميد نمىداد، بلکه شاگردانَش (3) يهوديه را گذارده، باز جانبِ جليل رفت (4) و لازم بود، که از سامره عبور کند (5) پس به شهرى، از سامره، که سوخار نام داشت، نزديک به آن موضعى که يعقوب، به پسرِ خود، يوسف، داده بود، رسيد (6) و در آنجا، چاهِ يعقوب بود، پس عيسا، از سفر، خسته شده، همچنين بَر سَرِ چاه نشسته بود، و قريب به ساعتِ ششم بود (7) که زنى سامرى، به جهتِ کشيدنِ آب آمد () عيسا بدو گفت: "جُرعهاى آب، به من بنوشان" (8) زيرا شاگردانَش، به جهتِ خريدنِ خوراک، به شهر رفته بودند (9) زنِ سامرى بدو گفت: "چگونه تو که يهود هستى، از من آب مىخواهى، و حال آن که زنِ سامرى مىباشم، زيرا که يهود با سامريان معاشرت ندارند" (10) عيسا در جوابِ او گفت: "اگر بخششِ خدا را مىدانستى، و کيست، که به تو مىگويد، آب به من بده، هر آينه تو از او خواهش مىکردى، و به تو آبِ زنده عَطا مىکرد" (11) زن بدو گفت: "اى آقا! دَلو ندارى، و چاه عميق است، پس از کجا، آبِ زنده دارى (12) آيا تو از پدرِ ما، يعقوب، بزرگتر هستى، که چاه را به ما داد، و خود، و پسران، و مَواشىِ او، از آن مىآشاميدند" (13) عيسا در جوابِ او گفت: "هر که از اين آب بنوشد، باز تشنه گردد (14) ليکن کسى که از آبى که من به او مىدهم، بنوشد، ابداً، تشنه نخواهد شد، بلکه آن آبى که به او مىدهم، در او چشمهى آبى گردد، که تا حياتِ جاودانى مىجوشد" (15) زن بدو گفت: "اى آقا! آن آب را به من بده، تا ديگر تشنه نگردم، و به اينجا، به جهتِ آب کشيدن، نيايم" (16) عيسا به او گفت: "برو، و شوهرِ خود را بخوان، و در اينجا بيا" (17) زن، در جواب، گفت: "شوهر ندارم" () عيسا بدو گفت: "نيکو گفتى، که شوهر ندارى (18) زيرا پنج شوهر داشتى، و آن که الآن دارى، شوهرِ تو نيست () اين سخن را، راست گفتى" (19) زن بدو گفت: "اى آقا! مىبينم که تو نبى هستى (20) پدرانِ ما، در اين کوه، پرستش مىکردند، و شما مىگوييد، که در اورشليم، جايىست، که در آن عبادت بايد نمود" (21) عيسا بدو گفت: "اى زن! مرا تصديق کن، که ساعتى مىآيد، که نه در اين کوه، و نه در اورشليم، پدر را پرستش خواهيد کرد (22) شما، آن چه را که نمىدانيد، مىپرستيد، اما، ما، آنچه را که مىدانيم، عبادت مىکنيم، زيرا نجات از يهود است (23) ليکن ساعتى مىآيد، بلکه الآن است، که در آن، پرستندگانِ حقيقى، پدر را، به روح و راستى، پرستش خواهند کرد، زيرا که پدر، مثلِ اين، پرستندگانِ خود را طالب است (24) خدا روح است، و هر که او را پرستش کند، مىبايد به روح و راستى بپرستد" (25) زن بدو گفت: "مىدانم، که مسيح، يعنى کرِستس مىآيد، پس هنگامى که او آيد، از هر چيز، به ما، خبر خواهد داد" (26) عيسا بدو گفت: "من، که با تو سخن مى گويم، همانام" (27) و در همان وقت، شاگردانَش آمده، تعجّب کردند، که با زنى سخن مىگويد، ولکن، هيچکس نگفت، که چه مىطلبى، يا براى چه با او حرف مىزنى (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 4) آيا اين دو داستان، يک چيز را بازگو مىکنند؟
6. در عهدِ جديد آمده که:
(38) و هنگامى که مىرفتند، او واردِ بلدى شد، و زنى که مرتاه نام داشت، او را به خانهى خود پذيرفت (39) و او را، خواهرى، مريم نام، بود، که نزدِ پاىهاى عيسا نشسته، کلامِ او را مىشنيد (40) اما مرتاه، به جهتِ زيادتىِ خدمت، مُضطرب مىبود، پس نزديک آمده، گفت: "اى خداوند! آيا تو را باکى نيست، که خواهرَم، مرا واگذارد، که تنها خدمت کنم، او را بفرما، تا مرا يارى کند" (41) عيسا در جوابِ وى گفت: "اى مرتاه، اى مرتاه! تو در چيزهاى بسيار انديشه و اضطراب دارى (42) ليکن يک چيز لازم است، و مريم آن نصيبِ خوب را، اختيار کرده است، که از او، گرفته نخواهد شد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 10) 7. در عهدِ جديد آمده که:
(1) و شخصى، ايلعازر نام، بيمار بود، از اهلِ بيتعَنيَا، که دهِ مريم، و خواهرَش، مرتا بود (2) و مريم، آن است که خداوند را، به عَطر، تدهين ساخت، و پاىهاى او را، به موى خود، خشکانيد، که برادرَش ايلعازر، بيمار بود (3) پس خواهرانَش، نزدِ او، فرستاده، گفتند: "اى آقا، اينک آن که او را دوست مىدارى، مريض است" (4) چون عيسا اين را بشنيد، گفت: "اين مرض تا به موت نيست، بلکه براى جلالِ خدا، تا پسرِ خدا، از آن جلال يابد" (5) و عيسا، مرتا، و خواهرَش، و ايلعازر را، محبت مىنمود (6) پس چون شنيد که بيمار است، در جايى که بود، دو روز توقف نمود (7) و بعد از آن، به شاگردانِ خود گفت: "باز به يهوديه برويم" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 11) 8. در عهدِ جديد آمده که:
(55) و در آنجا، زنانِ بسيارى، که از جليل، دَر عقبِ عيسا آمده بودند، تا او را خدمت کنند، از دور نظاره مىکردند (56) که از آن جمله، مريمِ مجدليه بود، و مريم مادرِ يعقوب، و يوشاء، و مادرِ پسران زَبَدى (57) اما چون وقتِ عصر رسيد، شخصى دولتمند، از اهلِ رامه، يوسف نام، که او نيز، از شاگردانِ عيسا بود، آمد (58) و نزدِ پيلاطس رفته، جَسدِ عيسا را خواست () آنگاه، پيلاطس فرمان داد، که داده شود (59) پس يوسف، جسد را بَرداشته، آن را، در کتان پيچيده (60) او را در قبرى نو، که براى خود، از سَنگ تراشيده بود، گذارد، و سنگى بزرگ، بَر سَرِ آن غلطانيده، برفت (61) و مريمِ مَجدليه، و مريمِ ديگر، در آنجا، در مُقابلِ قبر، نشسته بودند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 27)
(40) و زنى چند، از دور نظاره مىکردند. که از آن جمله، مريمِ مجدليه بود، و مريم مادرِ يعقوبِ کوچک، و مادرِ يوشا و سالومَه (41) که هنگامِ بودنِ او، در جليل، خدمتِ او مىکردند، و ديگر زنانِ بسيارى، که به اورشليم آمده بودند (42) و چون شام شد، از آن جهت، که روزِ تهيه، يعنى روزِ قبل از سَبت بود (43) يوسف نامى، از اهلِ رامه، که مَردِ شريف، از اعضاى شورا، و نيز، مُمنظرِ ملکوتِ خدا بود، آمد، و جرأت کرده، نزدِ پيلاطس رفت، و جسدِ عيسا را طلب نمود (44) پيلاطس تعجب کرد، که بدين زودى، فوت شده باشد، پس يوزباشى را طلبيده، از او پرسيد، که آيا چندى گذشته وفات نموده است (45) چون از يوزباشى دريافت کرد، بدن را، به يوسف ارزانى داشت (46) پس کتانى خريده، آن را از صليب به زير آورد، و به آن کتان کفن کرده، در قبرى که از سنگ تراشيده بود، نهاد، و سنگى، بَر سَرِ قبر غلطانيد (47) و مريمِ مجدليه و مريم مادرِ يوشا ديدند، که کجا گذاشته شد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 15)
(55) و زنانى، که در عَقبِ او، از جليل، آمده بودند، از پىِ او رفتند، و قبر و چگونگىِ گذاشته شدنِ بدنِ او را ديدند (56) پس برگشته، حنوط و عطريات، مُهيا ساختند. و روزِ سَبت را، به حسبِ حکم، آرام گرفتند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 23)
(25) و پاى صليبِ عيسا، مادرِ او، و خواهرَش مريم، زنِ کلوپا، و مريمِ مجدليه ايستاده بودند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 19) 9. در عهدِ جديد آمده که:
(1) و بعد از سبت، هنگامِ فجرِ روزِ اولِ هفته، مريمِ مَجدليه، و مريمِ ديگر، به جهتِ ديدنِ قبر آمدند (2) که ناگاه، زلزلهى عظيم حادث شد، از آن رو که فرشتهى خداوند، از آسمان، نزول کرده، آمد، و سنگ را، از دَرِ قبر، غلطانيده، بَر آن بنشست (3) و صورتِ او، مثلِ بَرق، و لباسَش، چون برف، سفيد بود (4) و از ترسِ او، کشيکچيان، به لرزه درآمده، مثلِ مُرده گرديدند (5) اما، فرشته، به زنان متوجه شده، گفت: "شما ترسان مباشيد، مىدانم که عيساى مصلوب را مىطلبيد (6) در اينجا نيست، زيرا چنان که گفته بود، برخاسته است، بياييد، جايى که خداوند خفته بود، مُلاحظه کنيد (7) و به زودى، رفته، شاگردان را خبر دهيد، که از مُردگان بَرخاسته است، اينک، پيش از شما، به جليل مىرود، در آنجا، او را خواهيد ديد، اينک شما را گفتم" (8) پس، از قبر، با ترس و خوشىِ عَظيم، به زودى، رَوانه شده، رفتند، تا شاگردانِ او را، اطلاع دهند (9) و در هنگامى که به جهتِ اخبارِ شاگردانِ او مىرفتند، ناگاه، عيسا بديشان بَرخورده، گفت: "سلام بَر شما باد" () پس پيش آمده، به قدمهاى او چسبيده، او را پرستش کردند (10) آنگاه، عيسا بديشان گفت: "مَترسيد، رفته، برادرانَم را بگوييد، که به جليل بروند، که در آنجا مرا خواهند ديد" (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 28)
(1) پس چون سَبت گذشته بود، مريم مجدليه، و مريم مادرِ يعقوب، و سالومه، حنوط خريده، آمدند، تا او را تدهين کنند (2) و صبحِ روزِ يکشنبه را، بسيار زود، وقتِ طلوعِ آفتاب، بَر سَرِ قبر آمدند (3) و با يکديگر مىگفتند، کيست، که سنگ را، براى ما، از سَرِ قبر بغلطاند (4) چون نگريستند، ديدند، که سنگ غلطلانيده شده است، زيرا بسيار بزرگ بود (5) و چون به قبر درآمدند، جوانى را، که جامهى سفيد دَربَر داشت، بَر جانبِ راست، نشسته، ديدند، پس مُتحيّر شدند (6) او بديشان گفت: "ترسان مباشيد، عيساى ناصرىِ مَصلوب را مىطلبيد، او بَرخاسته است، در اينجا نيست، آن موضِعى را، که او را نهاده بودند، مُلاحظه کنيد (7) ليکن، رفته، شاگردانِ او، و پطرس را اطلاع دهيد، که پيش از شما، به جليل مىرود، او را در آنجا خواهيد ديد، چنان که به شما فرموده بود" (8) پس به زودى، بيرون شده، از قبر گريختند، زيرا لرزه و حيرت، ايشان را فرو گرفته بود، و به کسى، هيچ نگفتند، زيرا مىترسيدند (9) و صبحگاهانِ روزِ اولِ هفته چون بَرخاسته بود، نخستين، به مريمِ مجدليه، که از او، هفت ديو بيرون کرده بود، ظاهر شد (10) و او رفته، اصحابِ او را، که گريه و ماتم مىکردند، خبر داد (11) و ايشان، چون شنيدند، که زنده گشته، و بدو ظاهر شده بود، باور نکردند (12) و بعد از آن، به صورتِ ديگر، به دو نفر از ايشان، در هنگامى که به دهات مىرفتند، هويدا گرديد (13) ايشان، رفته، ديگران را خبر دادند، ليکن ايشان را نيز، تصديق ننمودند (14) و بعد از آن، بدان يازده، هنگامى که به غذا نشسته بودند، ظاهر شد، و ايشان را، به سببِ بىايمانى و سختدلىِ ايشان، توبيخ نمود، زيرا، به آنانى که او را، برخاسته، ديده بودند، تصديق ننمودند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 16)
(1) پس در روزِ اوّلِ هفته، هنگامِ سپيدهى صبح، حنوطى را، که درست کرده بودند، با خود بَرداشته، به سَرِ قبر آمدند، و بعضى ديگران، همراهِ ايشان (2) و سنگ را، از سَرِ قبر غلطانيده، ديدند (3) و چون داخل شدند، جسدِ خداوند. عيسا را، نيافتند (4) و واقع شد، هنگامى که ايشان از اين مُتحيّر بودند، که ناگاه، دو مَرد، در لباسِ درخشنده، نزدِ ايشان بايستادند (5) و چون ترسان شده، سَرهاى خود را، به سوى زمين افکنده بودند، به ايشان گفتند: "چرا زنده را، از ميانِ مُردگان، مىطلبيد؟ (6) در اينجا نيست، بلکه بَرخاسته است () به ياد آوريد، که چگونه وقتى که در جليل بود، شما را خبر داده (7) گفت، ضرورىست که پسرِ انسان، به دستِ مردمِ گناهکار، تسليم شده، مَصلوب گردد، و روزِ سيّم برخيزد" (8) پس سخنانِ او را به ياد آوردند (9) و از سَرِ قبر بَرگشته، آن يازده، و ديگران را، از همهى اين اُمور، مُطلع ساختند (10) و مريمِ مَجدليه، و يونا، و مريم مادرِ يعقوب، و ديگر رُفقاى ايشان بودند، که رسولان را، از اين چيزها، مُطلع ساختند (11) ليکن، سخنانِ زنان را، هذيان پنداشته، باور نکردند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل لوقا 24)
(1) بامدادان، در اولِ هفته، وقتى که هنوز تاريک بود، مريم مجدليه، به سَرِ قبر آمد، و ديد، که سنگ از قبر بَرداشته شده است (2) پس دَواندَوان نزدِ شمعون پطرُس، و آن شاگردِ ديگر، که عيسا، او را دوست مىداشت، آمده، به ايشان گفت: "خداوند را. از قبر بُردهاند، و نمىدانيم، او را کجا گذاردهاند" (3) آنگاه پطرُس، و آن شاگردِ ديگر، بيرون شده، به جانبِ قبر رفتند (4) و هر دو باهم، مىدويدند، اما آن شاگردِ ديگر، از پطرُس پيش افتاده، اوّل به قبر رسيد (5) و خم شده، کفن را، گذاشتهشده ديد، ليکن داخل نشد (6) بعد شمعونِ پطرُس نيز، از عقبِ او آمد، و داخلِ قبر گشته، کفن را، گذاشته ديد (7) و دستمالى را، که بَر سَرِ او بود، نه با کفن نهاده، بلکه در جاى عَلاحِدّه، پيچيده (8) پس آن شاگردِ ديگر، که اوّل به سَرِ قبر آمده بود نيز، داخل شده، ديد، و ايمان آورد (9) زيرا هنوز کتاب را نفهميده بودند، که بايد او از مُردگان بَرخيزد (10) پس آن دو شاگرد، به مکانِ خود بَرگشتند (11) اما، مريم، بيرونِ قبر، گريان، ايستاده بود، و چون مىگريست، به سوى قبر، خم شده (12) دو فرشته را، که لباسِ سفيد، دَر بَر داشتند، يکى، به طرفِ سَر، و ديگرى، به جانبِ قدم، در جايى، که بدنِ عيسا، گذارده بود، نشسته، ديد (13) ايشان، بدو گفتند، اى زن، براى چه گريانى () بديشان گفت، خداوندِ مرا بُردهاند، و نمىدانم، او را، کجا گذاردهاند (14) چون اين را گفت، ملتفت شده، عيسا را، ايستاده، ديد، ليکن نشناخت، که عيساست (15) عيسا بدو گفت: "اى زن، براى چه گريانى، که را مىطلبى؟" () چون او گمان کرد، که باغبان است، بدو گفت: "اى آقا، اگر تو، او را، برداشتهاى، به من بگو، او را، کجا گذاردهاى، تا من، او را، بردارم" (16) عيسا بدو گفت: "اى مريم!" () او، برگشته، گفت: "ربونى" يعنى، اى معلم (17) عيسا بدو گفت: "مرا لمس مکن، زيرا که هنوز، نزدِ پدرِ خود، بالا نرفتهام، وليکن، نزدِ برادرانِ من، رفته، به ايشان بگو، که نزدِ پدرِ خود، و پدرِ شما، و خداى خود، و خداى شما مىروم" (18) مريمِ مجدليه آمده، شاگردان را، خبر داد، که خداوند را ديدم، و به من چنين گفت (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 20) 10. در عهدِ جديد آمده که:
(34) به شما حُکمى تازه مىدهم، که يکديگر را مُحبت نماييد، چنان که من شما را مُحبت نمودم، تا شما نيز يکديگر را مُحبت نماييد (35) به همين، همه خواهند فهميد، که شاگردِ من هستيد، اگر مُحبتِ يکديگر را داشته باشيد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 13) 11. در عهدِ جديد آمده که:
(14) شما نورِ عالمايد، شهرى، که بَر کوهى بنا شود، نتوان پنهان کرد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 5) 12. در عهدِ عتيق آمده که:
(2) زيرا اينک تاريکى جهان را، و ظلمتِ غليظ، طوايف را، خواهد پوشانيد، اما خداوند، بَر تو طلوع خواهد نمود، و جلالِ وى، بَر تو، ظاهر خواهد شد (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - کتابِ اشعياى نبى 60) 13. در عهدِ جديد آمده که:
(9) پس عبادتِ مرا عبث مىکنند، زيرا احکامِ مردم را، به مَنزلهى فرائض تعليم مىدهند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل متا 15)
(7) پس مرا عبث عبادت مىنمايند، زيرا که رُسومِ انسانى را، به جاى فرائض، تعليم مىدهند (8) زيرا که حُکمِ خدا را ترک کرده، تقليدِ انسان را نگاه مىدارند، چون شستنِ آفتابهها، و پيالهها، و چنين رُسوم ديگر، بسيار به عمل مىآورند (کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل مرقس 7) |
منابع: |
The Gospel of the Holy Twelve |
| End |
لينک
| |
Previous Page Next Page
| Hide |
|